آن شب که بغض آسمان ...
27 اردیبهشت 1391 توسط صداقتی
ای دل شنو روایتم از درد بی کسیست
از آن زمان که شرم و حیا در میان نبود
از آن زمان که روی لب این جهان پَست
مهری ز جنس سخت سکوت خورده بود
آه
ای دل پر ز درد من
چه سخت بود
آن زمانکه در کوچه های بی کسی و بی مروّتی
دستی سیاه
آن یاس
آن قرص ماه را کبود کرد
چشمان منتظرِ باغبان، به گل پرپر و کبود
دردناکتر از ضربه های تازیانه بود
کاش آن زمان که گل
در کوچه ها از پی باغبان می دوید
دستان ناتوان او را نمی زدند
ای کاش سینه اش هرگز
زخمی ز میخ در خانه اش نبود
ای کاش
آن شیشه ی نشسته در حنجره باغبان عشق
در پیش روی گل هرگز نمی شکست
ای کاش در کوچه های غربت و تنهایی علی
در دست کوچک کودک کنار مادرش
هرگز آن تکه ی شکسته ی گوشواره ها نبود
آن شب که بغض آسمان ناگهان شکست
ای کاش من
زودتر از تو از این جهان
از این مصیبت و رنج و عذاب و غم
می رفتم و داغ تو بر سینه ام نبود.