همچو زهرا جان فدای رهبرم
باز امشب شطِّ پر خون می شوم
انتهای عشق “مجنون” می شوم
باز هم یاد از “حلبچه” می کنم
یاد گلهای “شلمچه” می کنم
باز هم نام “هویزه” بر لبم
بین که چون پروانه در تاب و تبم
غربت “مرصاد” بر دل آشناست
“خسروی” غرق شمیم کربلاست
“فکه” و “دوکوهه” و “مهران” و “هور”
هر کدام بر موسیِ خود گشته “طور”
دل بیا بار سفر بر دوش کن
قصه های عاشقان را گوش کن
باز امشب دل، هواداری نما
این اسیر خسته را یاری نما
باز امشب روح من پرواز کن
این وجود مرده را اعجاز کن
یادآور آن “دفاع هشت” را
باز هم بشکن سکوت دشت را
بشکن این قفل سخن کرده خموش
جای "می” امشب بیا و “خون” بنوش
باز هم از لاله پرپر بگو
باز از سرهای بی پیکر بگو
باز از سرهای رقصان بی بدن
جسم هاشان مانده بی غسل و کفن
دل بگو از غیرت مردان دین
باز از اجساد مانده روی مین
باز هم از اشکهای التماس
از چفیّه های غرق عطر یاس
از منوّر در دل شبها بگو
از سبکبالان بی پروا بگو
گو از آنانی که با نور آمدند
بر سر دار همچو منصور آمدند
باز از فرهادها در بیستون
نوش می کردند باده از جنون
باز هم ای دل از آن خوبان بگو
از “جهان آرا” و از “چمران” بگو
باز از “سید مجتبای هاشمی”
باز امشب گو سخن از “کاشفی”
دل سرود “حاج عمرانی” بخوان
از “قلی پور” و “گلستانی” بخوان
گو که می رفتند خوبانی به سر
از همان عشّاق مفقود الاثر
باز امشب قفل لب را باز کن
عقده ی دیرینه را ابراز کن
دل بیا با آب کرخه کن وضو
با حضور قلب یا زهرا (علیها السلام) بگو
باز هم دم از ولای او بزن
در سکوت دشت ها هو هو بزن
گرد شمع جان او پروانه شو
تا ابد در بند صاحبخانه شو
اشک هایم را بیا و جام باش
بهر گمنامان عاشق نام باش
در نی غربت نوایی ساز کن
سوی معشوقم تو راهی باز کن
آه ای دل، شب چو رخشی می رود
رمز و راز عاشقی را می برد
می رود تا که مرا رسوا کند
قصه ی جا ماندنم افشا کند
کاش امشب را سحر هرگز نبود
آسمان هم تا ابد می شد کبود
ای دل این شهد شهادت را بنوش
بین،خروشی از سماء آید به گوش
گر تو می خواهی شوی حاجت روا
در ره سیّد علی گردی فدا
پس بگو از عمق جان بی واهمه
گشته امشب مقتدایم فاطمه(علیها السلام)
ذوالفقار اندر نیام حیدرم
همچو زهرا جان فدای رهبرم